فصل اول: خاطرات مربوط به وضوي شهيدان
1- مسعود احمدي نسب:
زمستان 52 را فراموش نميكنم. هوا خيلي سرد و يخبندان بود. رفته بوديم تهران كه سري به پدر بزرگش بزنيم. صداي اذان صبح كه از مسجد محل به گوش رسيد، مسعود احمدي نسب كه آن وقت يازده سال داشت برخاست و از آبي كه يخ زده بود براي وضو استفاده كرد. پدربزرگ او كه شاهد اين صحنه با شكوه بود خوشحال شد و گفت:خدا را شكر كه در اين روزها ميبينم نوههايم مذهبي و اهل نماز و دعا هستند.
2- نادر پشكوهي:
نادر بينهايت به قرائت قرآن علاقه داشت، بخصوص سوره والفجر را زياد ميخواند حتماً رابطهاي بود بين علاقه او به اين سوره و شهادتش درعمليات والفجر 8 اكثر شبها تا نيمه شب بيدار بود و بر سجاده با خدايش راز و نياز ميكرد.
يادم ميآيد نادر هميشه ميگفت: شهادت يك انتخاب است، نه يك اتفاق. اذان ظهر بود كه پا به دنيا گذاشت و در 22 سال عمرش حافظ اذان و نماز و قرآن بود و در اذان مغرب نيز به فيض عظيم شهادت نايل گشت.
3- عزيزي مجتبي:
ساعت 11 شب بود. همه در سنگر بوديم. مجتبي جهت اداي نماز شب به قصد وضو از سنگر خارج شد. دشمن همه جا را به دشت زر آتش گرفته بود. صداي انفجار پياپي خمپارهها سكوت شب را در هم شكست. مجتبي هنوز برنگشته بود يكي از بچهها براي آوردن آب بيرون رفت. در همان لحظه، خمپارهاي در نزديك ما با صداي مهيبي منفجر شد. رزمندهاي كه براي آوردن آب رفته بود، هيجان زده و با رنگ و روي پريده به داخل سنگر بازگشت و گفت: عجله كنيد، بياييدگونيها... گونيهاي شن در كنار تانكر آب ريختهاند و مجتبي!..
همين كه اسم مجتبي را شنيدم همه مان سراسيمه بيرون آمده و به سكوي تانكر آب دويديم. تانكر سوراخ شده بود و گونيهاي شن ريخته بود. پيكر پاك مجتبي عزيزي در زير گونيها افتاده بود. گوني[ا را به كنار زديم. ديگر دير شده بود و در محراب عبادت خود به شهادت رسيده بود. ريزش آب تانكر همچنان ادامه داشت و ...
4- علي كبيري عباس:
شهيد كبيري مرا نصبحت ميكردو ميگفت: اگر ميخواهي گناه و معصيت نكني، هميشه با وضو باش، چون وضو انسان را پاك نگه ميدارد و جلوي معصيت را ميگيرد.
5- عليرضا گودرزي:
هميشه وضو داشتند، يكبار از ايشان پرسيدم: چرا شما همواره وضو داريد؟ فسلفه كار چيست؟ عليرضا لبخند زد و گفت:اول اينكه حديث دارم وضو نور است. در ثاني هر لحظه احتمال مرگ انسان هست. پس چه بهتر كه با وصو بميريم و به ملاقات خدا برويم.
6- كيا مظفري:
كيا تار و پودش عشق به قرآن، نماز و دعا بود تا جائيكه درعمليات و موقع پيشروي با صداي بلند قرآن ميخواند. درعمليات فتح المبين باخواندن قرآن با صوت رسا موجب تقويت روحيه عزيزان رزمندها شد. وقتي فاو در عمليات والفجر 8 آزاد شد كيا بر بالاي مناره مسجد شهر فاو رفت و اذان گفت تا همرزمانش براي اقامه نماز شكر گرد هم آيند.
فصل دوم: خاطرات مربوط به نماز شهيدان
1- عطش نماز (شهيد هوشنگ ابوالحسني )
چهار سال بيشتر نداشت كه به من اصرار ميكرد نماز خواندن را به او ياد بدهم سعي ميكرد با تقليد از من و پدرش حركات نماز را به خوبي انجام دهد براي اثبات حرفم عكسي از چهارسالگي هوشنگ ابوالحسني داريم كه دارد نماز ميخواند مرتب هم ميپرسيد چرا به سجده مي رويم؟ الله اكبر يعني چه؟ و از اين قبيل سئوالات...
2- نماز در بيهوشي (شهيد عبدالحسين ايزدي)
در بيمارستان مشهد بستري بودم و شهيد عبدالحسين ايزدي نيز در اتاق ديگري بود. گهگاه به او سر ميزدم از ناحيه سر مجروح شده حالش خوب نبود. يك شب نزديكي اذان صبح مادرش سراسيمه نزد من آمد و گفت:عبدالحسين حالش هيچ خوب نيست.
سريعاً بالاي سرش رفتم. او را به نرده هاي تختش بسته بودندكه به زمين پرتاب نشود. گاهي تكانهاي شديدي ميخورد و سپس بيهوش ميافتاد. پزشك را بالاي سرش آوردم با داروهاي آرام بخش تا حدودي آرام گرفت و بيهوش روي تخت افتاد. مدتي بعد ناگاه بلند شد و نشست مرا صدا زد و گفت: خاك تيمم بياور.
مردد بودم بياورم يا نه چون بعيد ميدانستم وقت و حالش را درست تشخيص بدهد به هر حال آوردم. تيمم كرد و مهر خواست.
مهر را روي زانوي پايش گذاشت. تكبيره الاحرام بست و نماز عشق را بپا داشت. با حالتي عجيب با خداي خود حرف ميزد مترصد بودم سلام نماز را بدهد تا با او صحبت كنم قبول باشد بگويم و از احوال او جويا شوم.
نماز عشق با تكبيره الاحرام شروع ولي با سلام تمام نميشود در نماز عاشق نزد معشوق ميرود. با دادن سلام نماز در بستر افتاد و به شهادت رسيد.
3- سجده عشق (شهيد ذوالفقار بوربوراني)
در جزيره مجنون در عمليات خيبر توفيق شركت داشتم. يك روز عراق از ساعت پنج صبح پاتك زد و شروع كرد به ريختن آتش و تا ظهر هم ادامه داشت. در اينكه حتماً بايد نماز را به جا ميآورديم شكي نداشتيم. وقتي نماز را تمام كرديم ديديم تانكها به ما نزديك ميشوند. به سرعت شروع كرديم به آر.پي.جي. زدن. من و يكي از دوستانم به اسم ذوالفاق بوربوراني در كنار هم بوديم.
بعد از چند لحظه وقتي سرم را به طرف ايشان برگرداندم ديدم به حالت سجده سرش را روي خاك گذاشته است. در همان حالت گفت: مگر نمازت را نخواندهاي؟
او تكاني نخورد. حرفي هم نزد. بالاي سرش كه رفتم ديدم گلوله دوشگاه درست خورده بود وسط گلويش. خواستم بلندش كنم اما نگذاشت. ميخواست در همان حالت سجده به ديدار معبود بشتابد...
4- دعاي سريع الاجابه(شهيد حسن توكلي)
هو هنوز گرگ و ميش بود. پس از سپري كردن يك شب سخت عملياتي، آتش شديد دشمن حكايت از يك پاتك سنگين داشت. رزمنده عراف و دلاور حسن توكلي كنار من آمده تيربارش را به من داد گفت:با اين سر عراقيها را گرم كن تا من نماز بخوانم. شروع به تير اندازي كردم و با گوشهي چشم مراقب احوال و خضوع و خشوع او بودم. بر وري خاكرزيز تيمم كرد و رد حالت نشسته به نماز عشق پرداخت. كمي تيرانازي كردم و باز متوجه توكلي شدم.
ركعت دوم بود دستهايش را بالا آورده بود قنوت ميخواند .از شدت گريه شانههايش را كه به خود ميلرزيد بخوبي ميديدم. تيراندازي را قطع كردم ببينم چه دعايي ميخواند شنيدم كه ميگفت: اللهم ارزقني شهاده في سبيلك
به حال خوش افسوس خوردم دوباره به دشمن پردختم. باز نگاهي به توكلي كردم جلوي لباسش خوني بود و به آرامي جوي خون از زر لباسش روي زمني جاري و او در حال خواندن تشهد و سلام بود.
مترصد شدم سلام بدهد و به كمكش بروم. در حاليكه ميگفت:السالم عليكم و رحمه الله... و بركاته به حالت سجده بر زمين افتاد.
پيكر آغشته به خون اين شهيد عاشق را كناري خواباندم در حاليكه از اين دعاي سريع الاجابه متحير بودم.
5- رابطه عاشقانه (شهيد علي درويش)
علي درويش خيل يزود با خدا رابطهاي عاشقانه يافت. هنوز پنج سالش نشده بود كه نماز خواندن را آغاز كرد از كلاس دوم ابتدايي يعني- هشت سالگي- همره بزرگها براي سحري بر ميخواست و روزه كامل ميگرفت. چند دقيقه بهاذان هميشه وضو ميگرفت و آماده ميشد كه برود مسجد براي نماز جماعت.
6- عمل به قرآن(شهدي محسن ساري)
وقتي كه شهيد محسن ساري به جبهه اعزام ميشد هيچ وقت به من اجازه نميدادكه حتي قرآن را بالاي سرش بگيرم. ميگفت: برويد قر« را بخوانيد و به آنعمل كنيد.
محسن ساري نه ساله بود كه شروع كرد به نماز خواندن در حاليكه من اصلاً اطلاعي نداشتم. تا اينكه يك روز برادرش نعمت گفت:مامام محسن يك كاري ميكند. من ناراحت شدم و گفتم:چه كاري؟ گفت: روزي دو ريال به من ميدهد و ميگويد به مانان نگو كه نماز ميخوانم. از بچگي كارهايي كه خداپسندانه بود از من پنهان ميكرد.
عارف قرآن و اسوه اخلاق در عمليات ظفر مند بدر به شهداي هشت سال دفاع مقدس پيوست.
7- نماز در قايق (شيهد محمدعلي شاهمرادي)
تا نزديكيهاي غروب آفتاب مسيري طولاني را به طور مخفيانه شناسايي كرده بوديم. موقع مغرب شهيد محمدعلي شاهمراديگفت:ميخواهم نماز بخوانم.
من گفتم: ميان مواضع دشمن؛ ممكن است هر لحظه شناسايي شده يا حتي اسير شويم؛ ولي او بدون اعتنا به حرف من آرام مشغول ساختن وضو بود . با خودم فكر كردم كه اصلاً جنگ ما به خاطره نماز است. همانگونه كه امام حسين (علیه السّلام) نيز وسط ميدان كربلا در ظهر عاشورا نماز خواند.
يك پتو كف قايق پهن كرده به محمد علي اقدا كرديم و نماز را همانجا برپاداشتيم.
8- اقداءبه مادر (شهيد اميرحمزه بارلقي)
از همان سنين كودكي اغلب فرايض ديني مانند اصول و فورع دين و دوازده امام را كاملاً يادگرفته بود و كنجكاوانه با اينكه كودكي نابالغ بود از وظايف شرعي ميپرسيد . وقت نماز هم به من اقداءميكرد و منهم شمردهتر مي]واندم تا او تبواندبهتر ياد بگيرد از همان سنين نوجواني روزه گرفتن و نماز خواندن را شورع كرد. و از سن چهارده سالگي نه نماز قضايي داشت و نه حتي به ياد ميآورم يك روز هم روزه نگرفته باشد. پسرم اميرحمزه قارلقي واقعاً تقيد عجيبي به رعايت مسائل شرعي داشت و خيلي در انجام واجبات و مستحبات دقت ميكرد.
9- نماز عارفانه (شهيد امير ملكي)
امير در نيمه شب 22 آبان ماه 62 در جريان عمليات آزادساز يزندان مرزي دوله تو در منطقه عمليات سردشت بر اثر اصابت گلولهي دشمن مجروح شد. در لحظات آخر عمر پيوسته بامعبود خويش راز و نياز ميكرد و گل سرود عشق را ازكلام پروردگارش ميجست:
رب اشرح لي صدري و نسرلي امري... از هم سنگرانش خواست تا او را در حالتي بخوابانند كه سر بر سجده بگذارد و دو ركعت نماز عشق اقامه كند. چه با شكوه بود شهادت و ناز عارفانهي شهيد امير ملكي.
10- نماز براي رفتن است نه ماندن (شهيد هادي حسن)
... نيمه شب عمليات كربلاي پنج است. هادي حسن گروهانش را در بلندي كانالها در راه رسيدن به مواضع پيش بيني شده هدايت ميكند. پيامي از سر ستون به عقب فرستاده ميشود و از پياش صداي شالاپ شالاپ كف دستها كه برخاك كانالهامينشيند به گوش ميرسد. سپس پيشاني و پشت دستها لمس ميگردد. چهرهها خاكي ميشود و دستهاهي خاكي تواماً بالا ميرود آنچنان كه عظمت خداي را بيانگر ميشود:الله اكبر و بعد دستها ميفاتد بدن متواضع ميشود ميشكند و از شدت فقر و حقارت در برابر معبود بدن مچاله ميگردد و دستها به زانو ميرسد. مجتبي طاهرخاني كه پيشاپيشم در حرت است. آرام سرش را بر ميگرداند و پيام رسيده را رد گجوشم زمزمه ميكند:نمازه سرم را بر ميگردانم و پيام را در گوش واد زمزمه ميكنم نمازه
بچهها مشغول شدهاند. همه در حين راه رفتن تيمم ميكنندن و در حين راه رفتن نماز ميگزارند. حتي شيخ علي كه پيثشنماز گردانمان است نميماند و در حسين راه رفتن نما ميخواند كه اگراينگونه نبود از ره ميماندم. چنانچه عدهآي ماندند. غافل از اينكه نماز براي رفتن است نه ماندن. آنها ماندند تا با آب وضو بگيرند و سر فرصت مهرشان را روي زمين بگذارند اذان و اقامهاشان را بگويند و با گشادگي خاطر نمازشان را بخوانند ولي وقتي كه سر از سجده برداشتند قافله رفته بود...
فصل سوم:خاطرات مربوط به نماز اول وقت شهيدان
1- سنگر كوچك (شهيد مسعود پتراكو)
عمليات والفجر دو بود. منطقهاي بوديم كه قبلاً عراقيها در آن مستقر بودند. و ما آنها را از آنجا بيرون كرده بوديم. به همين دليل موقعيت منطقه كاملاً دستشان بود. توي سنگر بسيار كوچكي بوديم سه نفري به سختي در آن جا گرفته بوديم.
زماني كه پاتك دشمن شروع شد، به علت آتش شديدشان ديگر نتوانستيم بيرون بيايئم. (شهيد مسعود پتراكو) از دانشجويان دانشگاه علم و صنعت هم با ما بود. خمپارهها تا جلوي سنگر ميخوردند و حتي گاهي تركشهايشان تا داخل سنگر ميآمد. به خاطر سقف كوتاه سنگر حتي نميتوانستيم بايستيم.
ظهر شده بود و آتش دشمن هنوز سنگين ميباريد. در اينكه بايد نماز سروقت خوانده شود هيچ مشكلي نداشتيم، اما حجم سنگر بسيار محدود بود. به همين خاطر بعد از تيّمم هر كس تنها نماز خواند. يعني چون نميشد زياد تكان خورد، يك نفر نماز را نشسته ميخواند و دو نفر ديگر به هم فشرده گوشه سنگر مينشستند تاآن يكي نمازش تمام شود. بعد نوبت ديگري ميشد با عنايت خدا آتش دشمن و تنگي جاي سنگر نتوانست جلوي نماز سر وقتمان را بگيرد.
2- دليل محكم (شهيد غلامعلي پيچك)
پيچك هميشه برايم الگو خواهد بود. زخمي بود و خون زيادي از او رفته بود. موقعيت طوري بود كه ميبايست در اولين فرصت خود را به پادگان سر پل ذهاب ميرسانديم. غلامعلي با تن خسته و مجروح به صورت نشسته نمازش را خواند. شايد ميدانست قبل از رسيدن به پادگان به لقاءالله خواهد پيوست. همين كار او دليل محكمي براي من بود كه نماز را هميشه سر وقت بخوانم.
3- مأموريت و نماز (شهيد امير چمني)
يك بار مأموريتمان طول كشيد نتوانستيم نماز را اول وقت بجا آوريم. رفتيم آشپزخانه براي صرف غذا.
خبري از (شهيد امير چمني) نبود. رفتم دنبالش. داشت وضو ميگرفت. با چهرهاي به غبار غم نشسته، ميگفت: پناه بر خدا، خدايا مرا ببخش كه توفيق خواندن نماز اول وقت را از دست دادم.
او از چهارسالگي همراه پدر و مادرش براي اقامه نماز جماعت به مسجد ميرفت. يك بار كه روحاني مسجد از مردم پرسيده بود:كداميك از شما نماز آيات را ميتوانيد بخوانيد؟ امير ده ساله برخاسته بود و عملاً به همه نشان داده بود كه نماز آيات را چگونه بايد خواند.
4- دارند اذان ميگويند (شهيد علي اكبر شيرودي)
شهيدخلبان علي اكبر شيرودي در كنار هليكوپتر جنگياش ايستاده بوده و از خبرنگاران هر كدام به نوبت از او سؤال ميكردند.
خبرنگاري از كشور ژاپن آمده بود پرسيد: شما تا چه هنگام حاضريد بجنگيد؟
شيرودي خنديد. سرش را بالا گرفت و گفت: ما براي خاك نميجنگيم ما براي اسلام ميجنگيم. تا هر زمان كه اسلام درخطر باشد...)
اين را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حيران ايستادند. شيرودي آستينهايش را باا زد. چند نفر به زبانهاي مختلف از هم ميپرسيدند:كجا؟ خلبان شيرودي كجا ميرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده. خلبان شيرودي همانطور كه ميرفت برگشت. لبخندي زد و بلند گفت: (نماز! دارند اذان ميگويند...)
5- به فكر نماز در حين عمليات (شهيد علي قوچاني)
صبح روز چهارم عمليات والفجر 8 به گردان حضرت ابوالفضل (علیه السّلام) رفتيم. (شهيد حاج علي قوچاني) مشغول خطدهي به رزمندگان بود. اگر چه مسئول محور بود و ميتوانست چند كيلومتر عقبتر عمليات را هدايت كند اما جلوتر از نيروها با دشمن ميجنگيد. اوج درگيري بود ولي فكر و حواس حاجي همه جا كار ميكرد، همينكه متوجه شد ظهر شده رو به بچهها كرد و گفت: (وقت نماز است به ترتيب نماز بخوانيد) احتمال شهادت بچهها را ميداد و نميخواست كسي نماز نخوانده شهيد شود. نماز را كه خواندم، بلند شدم تا نگاهي به موقعيت دشمن بيافكنم كه تير خوردم...
6- نماز قضا (شهيد علي فتاح پور)
آن روز تمام خانوادهمان نماز صبحشان قضا شد. وقتي ايشان را براي نماز صبح بيدار كرديم و ايشان متوجه شدند، با ناراحتي ما را خطاب كرد كه: (چرا امروز خواب ماندهايد؟) هر چه دليل آورديم، براي او قانع كننده نبود. از آن به بعد (شهيد علي فتاح پور) شبها در بسيج ميخوابيد و پس از آن كه نماز اول وقت را در مسجد ميخواند. به منزل ميآمد، مبادا مجدداً نمازش قضا شود.
بخش چهارم: خاطرات مربوط به نماز شب شهيدان
1- سرما و نماز شب ( شهيد غلامرضا ابراهيمي)
نيمههاي شب از سردي هوا، از خواب بيدار شدم هنوز تكان نخورده بودم كه متوجه شدم «شهيد غلامرضا ابراهيمي» نيز بيدار است. او آرام از جا برخاست و هر سه پتوي خود را، روي بچهها كه از شدت سرما مچاله شده و به خواب رفته بودند، انداخت. من نيز بينصيب نماندم. يك پتو هم روي من انداخت. فكر كردم صبح شده كه حاجي از خواب برخاسته و ديگر قصد خواب ندارد ولي او وضو ساخت و به نماز ايستاد. او آن شب مثل همه شبها تا اذان صبح به تهجد و راز و نياز مشغول بود.
2- عروج شبانه (شهيد ابوالحسن حسني)
بارها متوجه ميشدم كه همسرم (شهيد ابوالحسن حسني) نيمه شب از خانه خارج شده بعد از نماز صبح به منزل باز ميگردد. ابتدا خود را به خواب زده، فكر ميكردم به دنبال مأموريتهاي سپاه شبها از خانه بيرون ميرود. يك شب طاقتم تمام شد و خيلي آرام مؤدبانه گفتم. "دلم ميخواهد بدانم شبها كجا ميروي؟" وقتي متوجه شد كه من نيز ميدانم از شبها از خانه خارج ميشود با خونسردي تمام گفت: امشب با هم ميرويم. نيمه شب پتويي برداشته به اتفاق از خانه خارج شديم. يك راست به گلستان شهدا رفت. كنار قبر "شهيد اسدالله باغبان" پتو را پهن كرد و مشغول خواندن نماز شد. در نماز او را نظارهگر بودم. اصلاً مثل اين كه با تكبير الاحرام از آسمان نيز بالاتر ميرفت و با سلام نماز دوباره به زمين باز ميگشت.
3- خلوت انس ( شهيد عليمحمد اربابي)
نيمه شب صداي آشنايي با لحني شيرين و كامي شيوا مرا از خواب بيدار كرد. خوب دقت كردم كلمههايي كه در خواب و بيداري به وضوح به گوش ميخورد: معبودا، محبوبا، خدايا... مطمئن شدم يك نفر به تهجد مشغول است. كنجكاوي بيش از حد وادارم ساخت از رختخواب بيرون آمده و خود را به صاحب صدا نزديك كنم گويا "علي محمد اربابي" بود، رئيس ستاد لشگر ولي مطمئن نبودم، در تاريك جلوتر رفتم تا چهرهاش را بهتر تشخيص بدهم. ناگهان او متوجه من شد و تبسم كرد. تبسم هميشه بر لبانش بود ولي من خجالت كشيدم و شرمنده شدم. چون عارف را از خدا، سالكي را از مراد، زاهدي را از معبود و مؤمني را از محبوب جدا كرده بودم. در حالي كه وجودم را "خسي در ميقات" ميديدم در جاي خود برگشتم و با خود عهد كردم ديگر مزاحمتي براي گوشهنشينان خلوت انس ايجاد نكنم.
4- نماز نشسته (شهيد علي كاظم امكاني يگانه )
نيمه شب صدايي را ميشنيدم. ميفهميدم وعده ملاقات دارد. بستر خواب را رها ميكردم و آهسته بيرون ميرفت و وضو ميساخت و با حالتي عجيب به نماز ميايستاد و براي اينكه ديگران نفهمند نشسته نماز ميخواند و در تاريك كه كسي او را نميبيند. وقتي "شهيد علي كاظم امكاني يگانه" راز و نياز را تمام ميكرد، به بالين من ميآمد و من را صدا ميكرد و ميگفت: برادر عزيز بلند شو و نمازي بخوان من كه حال ندارم، براي منهم دعا و طلب مغفرت نما!
5- وعدهي ملاقات (شهيد ابوالفضل امين راد)
ساعت يازده شب بود كه (شهيد ابوالفضل امين راد) وضو گرفت. خواهرم نگاه معني داري به او كرد و گفت: "يك فرد مسلمان رزمنده نمازش تا اين وقت شب نميماند". برادرم پاسخ داد: من نمازم را خواندهام، چه اشكال دارد آدم با وضو و پاك و مطهر باشد؟ خواهرم قانع شد و رفت كه بخوابد. ولي من ميدانستم كه او با خدا وعده ملاقات دارد. "نماز شب".
6- از خواب تا عبادت (شهيد مالك اوزوم چلويي)
"شهيد مالك اوزوم چلويي" در شبانه روز بيش از چند ساعتي نميخوابيد او در انجام مستحبات به خصوص نماز شب تأكيد بسيار داشت و خودش نيز در انجام آن سخت ميكوشيد. حتي به خانواده ميگفت: شما چقدر ميخوابيد؟ قدري از خوابتان را كم كنيد و به عبادت بپردازيد. به خدا قسم آنقدر در قبر خواهيد خوابيد كه حد و حصر ندارد.
7- چشمان دريايي (شهيد اكبر باقري)
شبها وقتي همه در خواب بوديم، ناگهان با صداي قرآن بيدار ميشديم. خوب كه دقت ميكرديم اكبر باقري رو به قبله ايستاده و با دلي آسماني و با چشماني دريايي نماز شب ميخواند و با خداي خويش راز و نياز ميكرد.
8- سجده بر آب (شهيد غلامرضا تنها)
در عمليات كربلا سه، وقتي دچار مد و امواج متلاطم آب شده بوديم، نگران و متحير، ستون در حال حركت در آب را كنترل ميكردم. وقتي ديدم كه يكي از بچهها سرش را بدون حركت در آب قرار داده است، بيشتر نگران شدم. شانه ايشان را گرفتم و تكان دادم، سرش را بلند كرد و با نگراني و تعجب پرسيدم: چي شده؟ چرا تكان نميخوري؟
خيلي خونسرد و بدون نگراني گفت: مشغول نماز شب بودم و ضمناً با طناب متصل به ستون، بقيه را همراهي ميكردم. اطمينان و آرامش خاطر بسيجي «شهيد غلامرضا(اكبر) تنها» زبانم را بند آورده بود گفتم: «اشكالي نداره، ادامه بده! التماس دعا» صبح روز بعد، روي سكوي الاميه اولين شهيدي بود كه به ديدار معشوق نايل آمد.
9- كهكشان اشك (شهيد حيدر حسين)
نيمه شبها و در اوج سرما از سنگر بيرون ميزد و وضو ميگرفت و در يك گوشه دنج و تاريك روي خاك مينشست و با معبود و معشوقش راز و نياز ميكرد. "حسين حيدر" بود و يك كهكشان اشك. او بود نماز شفع و وتر. او بود و يك دنيا تمنا و نياز به درگاه بينياز.
10- نماز شب همگاني (شهيد سيدقاسم ذبيحي فر)
"شهيد سيدقاسم ذبيحي فر" هنگام عبادتش هميشه تنها بود. هنگام غروب معمولاً بالاي خاك ريز يا تپه مينشست و پايين رفتنِ خورشيد را نگاه ميكرد. شايد ما اصلاً نميتوانيم او را درك كنيم. هرگاه به مسجد ميرفت، ساعتها به همان صورت و آن قدر گريه ميكرد كه چشمانش متورم ميشد. در نيمههاي شب بعد از لختي دعا و خواندن نماز، همه ما را بيدار ميكرد بعد ميگفت: بيدار شويد، نمازتان دير شده ولي ديگر نميگفت چه نمازي. ما همگي بر ميخاستيم و بعد از گرفتن وضو، به چادر بر ميگشتيم. هنگام بستن قامت براي نماز، او ميگفت: حال نيت نماز شب كنيد.
11- فضاي نماز شب (شهيد مهدي سامع)
شب قبل ازعمليات محرم "مهدي سامع" تا بعد از نيمه شب به شناسايي رفته بود و دير وقت خسته و كوفته برگشت و به خواب رفت. بچهها كه براي نماز شب بيدار شده بودند او را بيدار نكردند چون او خسته بود و شب بعد هم بايد در عمليات شركت ميكرد. صبح براي نماز بيدار شد با ناراحتي گفت: مگر سفارش نكرده بودم مرا براي نماز بيدار كنيد؟ وقتي دليلش را گفتند. آه سردي كشيده و گفت: افسوس، شب آخر عمرم نماز شبم قضا شد!
12- پرواز در شب ( شهيد عباسعلي شكوهي)
نزديك سنگر جايي را كه به عنوان قبر و محراب كنده بود و در آنجا به عبادت و راز و نياز مشغول ميشد. شب عمليات و الفجر هشت مهتابي بود و ما داشتيم با برادران و عزيزان خود وداع ميكرديم "شهيد عباسعلي شكوري" ما را رها كرده بود و در آن جايگاه هميشگياش به سجده نشسته و داشت مناجات ميخواند. چهرهاش آفتابي بود و دلش آسماني و چشمش دريايي. قلبش التهاب يك سفر را داشت و دستانش دو بال پرواز.
13- نجواي قرآن (شهيد عباس صالحي)
يك روز ديدم دارد جايي را حفر ميكند گفتم: چه ميكني؟ گفت: دارم قبر ميكنم. من رفتم كمكش. حفرهاي شد به عمق دو متر، طوري كه دو نفر راحت بتوانند در آن بنشينند. شبها "شهيد عباس صالح" با چراغ قوه ميرفت آنجا و با خداي خويش خلوت ميكرد چه زيبا بود ترنم عشق از لبهاي او كه نجوا ميكرد قرآن را و مناجات علي (علیه السّلام) را و ديدني بود نماز شب و سوز نيمه شبش!
14- پيك حق (شهيد حسين صنعتكار)
شهيد حسين صنعتكار بسيار مقيّد به خواندن نماز شب بود. و اين روحيه را در عمل به سايرين منتقل ميكرد هر كس دو روز با حسين بود نماز شب خوان ميشد. يكبار از او پرسيدم: شبي شده است كه از خواب بيدار نشوي؟
با تبسمي مليح گفت: يك شب از شدت ضعف و بيخوابي، خواب ماندم. با نيش پشهاي از خواب بيدار شدم. ساعت سه بامداد است. به قدري خوشحال شدم كه نهايت نداشت چرا كه يك پيك حق در قالب پشه مرا از خواب بيدار كرده بود تا نمازم فوت نشود.
15- رزم شبانه (شهيد رامين عبقري)
يكي از همرزمان پسرم "رامين عبقبري" تعريف ميكرد كه رامين شبهايي را كه پست نگهباني نداشت، به كسي كه نوبتش بود ميگفت: مرا براي رزم شبانه (نماز شب) بيدار كن! چون در سنگر جا براي ايستادن نبود، "شهيد رامين عبقري" نماز شب را به طور نشسته ميخواند. در آن سوز سرما جاي گرم را رها ميكرد و با آب منبع وضو ميساخت و نماز را با حضور قلب و خلوص نيت به جا ميآورد.
16- ايثار در نيمه شب ( شهيد كليم الله فلاح نژاد)
شب بود و همه رزمندهها خواب بودند. شهيد كليم اللله فلاح نژاد براي اداي نماز شب برخاست ناگهان شيء آتش زايي را ميبيند كه گوشه مهمات افتاده و آتش گرفته است. دلش نميآيد بچهها را از خواب بيدار كند. پتو بر ميدارد و با دست و پا، تند تند آتش را خاموش ميكند. تمام دست و پا و كفش ايشان دچار سوختگي ميشود اگر او بيدار نميشد و اين از خود گذشتگي را انجام نميداد همه مهماتها از بين ميرفت و هم جان عزيزان رزمنده به خطر ميافتاد.
17 - شهادت در حين نماز شب (شهيد گمنام)
صبح روز بعد والفجر (1) كه براي انتقال شهدا و بقيه مجروحان به منطقه رفتيم با يك صحنه عجيب رو به رو شدم. در بين شهدا، برادري بود كه ديشب مجروح شده بود. اين برادر روي سجادهاي نشسته بود. قرآن و مهرش روي سجاده و هر دو دستش شديداً مجروح بود. او با همين حالت شهيد شده بود. از خودم پرسيدم: اينها با اين وضع، نماز شبشان را ترك نكردند، ما كجاي راه هستيم؟
موضوعات مرتبط: نماز و شهدا
برچسب ها: نماز و شهدا , خاطرات نماز
.: Weblog Themes By Pichak :.